بهترین وبلاگ ها

  • فرهنگی
  • نورفشان
  • ندا فلاحت پور
  • مصباح
  • باران واژه ها

انقطاع

یارا دلبر و دلدارا ماه جهان آرا

23 مهر 1397 توسط مرغ باغ ملکوت

یا اباعبدالله یا اباعبدالله
یارا دلبر و دلدارا ماه جهان آرا میکشد عشق تو آخر سر ما را
جانا سید و مولانا حضرت سلطانا تشنه تو هستم سید العطشانا
جانم جانم به صدای نوکرات به دلهای مبتلات به مسیر اربعین به نجف تا کربلات
جانم جانم به شفای تربتت به پر علامتت به دلی که میتپه برای زیارتت
یار بطلب سید و مولا بطلب خسته ام آقا به علمدار بطلب
یار بطلب سید و مولا بطلب خسته ام آقا به علمدار بطلب

یارا دلبر و دلدارا ماه جهان آرا میکشد عشق تو آخر سر ما را
جانا سید و مولانا حضرت سلطانا تشنه تو هستم سید العطشانا
جانم جانم به صدای نوکرات به دلهای مبتلات به مسیر اربعین به نجف تا کربلات
جانم جانم به شفای تربتت به پر علامتت به دلی که میتپه برای زیارتت
یار بطلب سید و سالار بطلب خسته ام آقا به علمدار بطلب
یار بطلب سید و سالار بطلب خسته ام آقا به علمدار بطلب
دردم هر نفس و هردم دور تو میگردم سینه زدن یعنی سینه سپر کردن
آهم یک دم کوتاهم جز تو نمیخواهم روضه ی تو تنها سیر الی اللهم
جانم جانم به قبار مقدمت به غم محترمت به طلوع کربلا به غروب حرمت
جانم جانم به سپاه تو حسین به نگاه تو حسین به کسی که اومده تو پناه تو حسین
آه بطلب آمدم ای شاه بطلب آه بطلب آمدم ای شاه بطلب
سینه زنو تا حرم ماه بطلب
یار بطلب سید و سالار بطلب خسته ام آقا به علمدار بطلب
یار بطلب سید و سالار بطلب خسته ام آقا به علمدار بطلب
آی لطفی که کرده ای تو به من مادرم نکرد ای مهربانتر از پدر و مادرم حسین
یارا دلبر و دلدارا ماه جهان آرا میکشد عشق تو آخر سر ما را
جانا سید و مولانا حضرت سلطانا تشنه تو هستم سید العطشانا
جانم جانم به صدای نوکرات به دلهای مبتلات به مسیر اربعین به نجف تا کربلات
جانم جانم به شفای تربتت به پر علامتت به دلی که میتپه برای زیارتت
یار بطلب سید و سالار بطلب خسته ام آقا به علمدار بطلب
یار بطلب سید و سالار بطلب خسته ام آقا به علمدار بطلب

1539620538717e99da01637ee73c1b2efcd5f39cc7.mp3

 نظر دهید »

لااقل حرمله مباش!

03 مهر 1397 توسط مرغ باغ ملکوت

لااقل حرمله مباش!

آنچه می خوانید متن نامه ایست از شهید احمدرضا احدی دارنده ی رتبه ی نخست کنکور پزشکی سال 64 ، که ساعتی قبل از شهادت نوشته شده است.

«بسم رب الشهدء و الصدیقین»

چه کسی می داند جنگ چیست؟ چه کسی می داند فرود یک خمپاره ، قلب چند نفر را می درد؟ چه کسی می داند جنگ یعنی سوختن ، یعنی آتش ، یعنی گریز به هرجا ، به هر جا که اینجا نباشد ، یعنی اضطراب که کودکم کجاست؟ جوانم چه می کند ؟ دخترم چه شد؟
به راستی ما کجای این سوال و جواب ها قرار گرفته ایم؟
کدام دختر دانشجویی که حتی حوصله ندارد عکس های جنگ را ببیند و اخبار آن را بشنود ، از قصه ی دختران معصوم سوسنگرد باخبر است؟
کدام پسر دانشجویی می داند هویزه کجاست؟ چه کسی در هویزه جنگیده ، کشته شده و در آن جا دفن شده؟
چه کسی است که معنی این جمله را درک کند : «نبرد تن و تانک!»
اصلا چه کسی می داند تانک چیست؟ چگونه سر 120 دانشجوی مبارز و مظلوم زیر شنی های تانک له می شود؟

آیا می توانید این مسئله را حل کنید :
گلوله ای از لوله دوشکا با سرعت اولیه خود از فاصله ی هزار متری شلیک می شود و در مبدأ به حلقومی اصابت و آن را سوراخ و گذر می کند. حالا معلوم نمایید ، سر کجا افتاده است؟ کدام گریبان پاره می شود؟ کدام کودک در انزوا و خلوت اشک می ریزد؟ و کدام… و کدام…؟ توانستید؟!

اگر نمی توانید ، این مسئله را با کمی دقت بیشتر حل کنید :
هواپیمایی با یک و نیم برابر سرعت صوت از ارتفاع 10 متری سطح زمین ، ماشین لندکروزی را که با سرعت در جاده ی مهران- دهلران حرکت می کند ، مورد اصابت قرار میدهد. اگر از مقاومت هوا صرف نظر شود، معلوم کنید کدام تن می سوزد؟ کدام سر می پرد؟

چگونه بخندیم و نگاه آن عزیزان را فراموش کنیم؟ چگونه می توانیم در شهر خود بمانیم و فقط درس بخوانیم؟ چگونه می توانیم درها را به روی خود ببندیم و چون موش در انبار کلمات کهنه ی کتاب ، لانه بگیریم؟
کدام مسئله را حل می کنی؟ برای کدام امتحان درس می خوانی ؟ به چه امید نفس می کشی؟ کیف و کلاسورت را از چه پر می کنی؟ از خیال ، از کتاب ، از لقب دکتر یا از آدامسی که هر روز مادرت در کیفت می گذارد؟
کدام اضطراب ، جانت را می خورد؟ دیر رسیدن به اتوبوس؟ دیر رسیدن به سر کلاس؟ نمره گرفتن؟
دلت را به چه بسته ای؟ به مدرک ، به ماشین ، به قبول شدن در حوزه ی فوق دکترا؟

آی پسرک دانشجو ، به تو چه مربوط است که خانواده ای در همسایگی تو داغدار شده است؟ جوانی به خاک افتاده است؟
آی دخترک دانشجو ، به تو چه مربوط است که دختران سوسنگرد را به اشک نشانده اند و آنان را زنده به گور کرده اند؟
هیچ می دانستی ؟ حتماً نه! هیچ آیا آنجا که کارون و دجله و فرات به هم گره می خورد ، به دنبال آب ، گشته ای تا اندکی زبان خشکیده ی کودکی را تر کنی و آنگاه که قطره ای نم یافتی و با امید های فراوان به بالین آن کودک رفتی تا سیرابش کنی ، دیدی که کودک دیگر آب نمی خورد؟!

اما تو اگر قاسم نیستی ، اگر علی اکبر نیستی ، لااقل حرمله مباش! که خدا هدیه ی حسین را پذیرفت و خون علی اکبر و علی اصغر را به زمین پس نداد. من نمی دانم که فردای قیامت این خون با حرمله چه خواهد کرد!

صفایی ندارد ارسطو شدن ، خوشا پرکشیدن ، پرستو شدن…

1537878657577225417922523226911023923912130703.jpg

 نظر دهید »

«بی‌خواص»؛ طلحة بن عبیدالله

23 شهریور 1397 توسط مرغ باغ ملکوت
«بی‌خواص»؛ طلحة بن عبیدالله

  «سعیدبن عاص» یکی از بنی‌امیّه و قوم و خویش عثمان بود. بعد از «ولیدبن‌عقبةبن‌ابی‌معیط» - همان کسی که شما فیلمش را در سریال امام علی دیدید؛ همان ماجرای کشتن جادوگر در حضور او - «سعیدبن عاص» روی کار آمد، تا کارهای او را اصلاح کند. در مجلس او، فردی گفت که «مااجود طلحة؟»؛ «طلحةبن‌عبدالله»، چقدر جواد و بخشنده است؟ لابد پولی به کسی داده بود، یا به کسانی محبّتی کرده بود که او دانسته بود. «فقال سعید ان من له مثل النشاستج لحقیق ان یکون جوادا». یک مزرعه خیلی بزرگ به نام «نشاستج» در نزدیکی کوفه بوده است - شاید همین نشاسته خودمان هم از همین کلمه باشد - در نزدیکی کوفه، سرزمینهای آباد و حاصلخیزی وجود داشته است که این مزرعه بزرگ کوفه، ملک طلحه صحابی پیامبر در مدینه بوده است. سعیدبن عاص گفت: کسی که چنین ملکی دارد، باید هم بخشنده باشد! «والله لو ان لی مثله» - اگر من مثل نشاستج را داشتم - «لاعاشکم اللَّه به عیشا رغداً»، گشایش مهمی در زندگی شما پدید می‌آوردم؛ چیزی نیست که می‌گویید او جواد است! حال شما این را با زهد زمان پیامبر و زهد اوایل بعد از رحلت پیامبر مقایسه کنید و ببینید که بزرگان و امرا و صحابه در آن چند سال، چگونه زندگی‌ای داشتند و به دنیا با چه چشمی نگاه می‌کردند. حالا بعد از گذشت ده، پانزده سال، وضع به این‌جا رسیده است.
بیانات در خطبه‌های نمازجمعه ۱۳۷۷/۰۲/۱۸

 نظر دهید »

هنر گفت‌وگوي کوتاه

21 شهریور 1397 توسط مرغ باغ ملکوت

توانايي برقراري ارتباط با ديگران از راه گفت‌وگوهاي کوتاه، هنري است كه شرايط رسيدن به موقعيت‌هاي بهترِ براي با ديگران بودن و تعامل با آنها را فراهم مي‌كند. راه‌کارهاي زير را براي برقراري يک مکالمه کوتاه، مختصر و مفيد به شما پيشنهاد مي‌كنيم:
1.اولين فردي باشيد که مي‌گويد: «سلام» لبخند ملايم و دست دادن در هنگام سلام كردن فراموش‌تان نشود.
2.يك اظهار محبت كوتاه مانند «صبح به خير»، «شب به خير»، «حال شما خوبه!»، … براي شروع گرم مناسب است.

3.در طول گفت‌وگو، ارتباط چشمي را برقرار نگه داريد و هنگامي که فرد در حال صحبت کردن با شماست سر خود را به اين طرف و آن طرف نچرخانيد و جاي ديگر را نگاه نکنيد.

4.به حرف‌هاي طرف مقابل با دقت توجه كنيد. واکنش‌هاي مثبت مانند تكان دادن سر يا تاييد كلامي را در زمان مناسب فراموش نكنيد.

5.خداوند دو گوش داده و يك زبان؛ بنابراين دو برابر آن‌چه حرف مي‌زنيد، گوش کنيد.

6.چيز جالبي براي ارائه دادن در دست داشته باشيد. سعي کنيد دانش خود را همواره به روز نگه داريد و از وقايع و اخبار جديد با اطلاع باشيد. آگاهي از اخبار و وقايع فرهنگي مي‌تواند به شما کمک کند تا راحت‌تر با طرف مقابل ارتباط برقرار کنيد. مي‌توانيد سر صحبت را با جمله‌هايي به اين شرح باز کنيد: “نظر شما در مورد …….. چيست؟” و يا “شنيده‌ايد که ………….؟” از موضوعات منفي و بحث برانگيز پرهيز کنيد، و وارد جزئيات مسائل شخصي نشويد.

7.اگر قصد ديدن شخص خاصي را داريد، بهترين راه اين است که از يکي از آشنايان آن فرد تقاضا کنيد تا شما را به او معرفي کند. از يک دوست دو جانبه بخواهيد تا اين افتخار را نصيب شما کند.

8.در زمان معارفه، دقت کافي داشته باشيد و سعي کنيد نام‌ها را به خاطر بسپريد تا در طول مکالمه، پيوسته از آن‌ها استفاده كنيد.

9.اگر کسي کارت ويزيت خود را به شما تعارف کرد، آن‌را به عنوان يک هديه قبول کنيد. با هر دو دست آن‌را بگيريد و مدتي به آن نگاه کنيد و چيزهايي که روي آن نوشته شده است را به دقت بخوانيد. وقتي خواندن تمام شد، آن‌را در جيب کت و يا کيف دستي‌تان قرار دهيد تا با اين کار نشان دهيد که برايتان ارزشمند است.

10.مراقب ژست و پرستيژ خود باشيد. افرادي‌که بيش از اندازه احساس راحتي مي‌کنند، اسباب ناراحتي ديگران را فراهم مي‌آورند. از سوي ديگر اگر راحت نبوديد باز هم اعتماد به نفس خود را حفظ کرده و خود را آرام و موقر نشان دهيد.

11.اگر مطمئن نيستيد که طرف مقابل، شما را به درستي به جا مي‌آورد يا نه، خودتان را معرفي کرده و اسم‌تان را بگوييد. به عنوان مثال بگوييد: “آقاي علي کاظمي؟ من محسن بختياري هستم، از ديدن شما خوشبختم"، لبخند يادتان نرود.

12.پيش از آن‌که در گفت‌وگويي که تازه به آن پيوسته‌ايد، شرکت کنيد، ابتدا براي مدتي گوش دهيد و جوانب مختلف آن را در نظر بگيريد. مطئمناً دوست نداريد که با صحبت هاي نابجا فرصت‌هاي استثنايي را پايمال کنيد.

13.راه‌هاي فرار از مكالمه نامناسب را هم براي خود و هم براي طرف مقابل بگذاريد. براي مثال: «من وقت نکردم نهار بخورم به همين خاطر بايد يک سر به بوفه بزنم.» و يا «اجازه دهيد نوشيدني‌هايتان را عوض کنند.»
14.اما در چه زماني بايد از يک مکالمه بيرون آمد؟ بايد کاري کنيد که ابتدا تاثير مناسبي بر روي فرد مقابل بگذاريد و هم‌چنين کاري کنيد که به دنبال شما بيايند به همين دليل مي‌بايست: “باهوش و مختصر عمل کرده و آنها را در انتظار بگذاريد.”

 


مرکز مشاوره و روان درمانگري ماوا

 نظر دهید »

فتنه شاید در لباس میش، گرگی تیز دندان

17 شهریور 1397 توسط مرغ باغ ملکوت

فتنه شاید روزگاری اهل ایمان بوده باشد
آه این ابلیس شاید روزی انسان بوده باشد



فتنه شاید در لباس میش، گرگی تیز دندان
در لباسی تازه شاید فتنه چوپان بوده باشد

فتنه شاید کنج پستوی کسی لای کتابی؛
فتنه لازم نیست حتماً در خیابان بوده باشد

فتنه شاید در صف صفِین می جنگیده روزی
فتنه شاید در زمان شاه، زندان بوده باشد!

فتنه شاید با امام از کودکی همسایه بوده
یا که در طیّاره ی پاریس_تهران بوده باشد

فتنه شاید تابی از زلف پریشان نگاری
فتنه شاید خوابی از آن چشم فتّان بوده باشد

فتنه شاید اینکه دارد شعر می خواند برایت؛
وا مصیبت! فتنه شاید از رفیقان بوده باشد

ذرّه ای بر دامن اسلام ننشیند غباری
نامسلمانی اگر همنام سلمان بوده باشد

دوره ی فتنه است آری، می شناسد فتنه ها را
آنکه در این کربلا عبّاس ِ دوران بوده باشد

فتنه خشک و تر نمی داند خدایا وقت رفتن
کاشکی دستم به دامان شهیدان بوده باشد



شاعر مهدی جهاندار



برگرفته شده از tamadonsazan.blog.ir

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • ...
  • 3
  • ...
  • 4
  • 5
  • 6
  • ...
  • 7
  • 8

جستجو

پیوندهای وبلاگ

  • نگاه خدا...
  • دلم میخواهد اشک هایت را ببوسم...
  • عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند ز من
  • پهلو شکسته
  • مغـــز نوشتــــ